بسیج خواهران خواجه نصیرالدین طوسی

وب سایت رسمی بسیج خواهران دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی / www.basij-kntu.ir

بسیج خواهران خواجه نصیرالدین طوسی

وب سایت رسمی بسیج خواهران دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی / www.basij-kntu.ir

حال گیری از شیطان!

"هوالقادر" 

 

روزى پیامبر اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و آله از راهى عبور مى ‏کرد. در راه شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده ‏اى؟ گفت: یا رسول ‏الله از دست امت تو رنج مى ‏برم و در زحمت‏ بسیار هستم.  

پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده ‏اند ؟  

گفت: یا رسول ‏الله، امت ‏شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم: 

اول این که هر وقت ‏به هم مى‏ رسند سلام مى ‏کنند.  

دوم این که با هم مصافحه - دست دادن- مى ‏کنند.  

سوم آن که ، هر کارى را که مى‏ خواهند انجام دهند «ان‏ شاء الله» مى ‏گویند. 

چهارم از این خصلت ها آن است که استغفار از گناهان مى ‏کنند. 

پنجم این که تا نام شما را مى‏ شنوند صلوات مى‏ فرستند. 

 و ششم آن که ابتداى هر کارى « بسم الله الرحمن الرحیم‏» مى‏ گویند.  

 

منبع

حضور رهبر انقلاب در منزل شهیدان احمدی روشن و رضایی‌نژاد

 "هوالعظیم"  

 

 

 

 

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی پنجشنبه شب با حضور در منزل شهیدان مصطفی احمدی روشن و داریوش رضایی‌نژاد، دو تن از شهدای نخبه کشور، در فضایی معنوی با خانواده‌های آنان دیدار و گفتگو کردند.
ایشان در جمع خانواده شهید احمدی روشن با اشاره به اینکه این شهدای نخبه‌ی جوان مایه‌ی افتخار کشور هستند، خاطر نشان کردند: ارزش وجودی این شهدا از دو بعد قابل توجه است: جنبه اول، فعالیتهای علمی و تحقیقی و تسلط آنان به کارهای مهم و حساس است که نشان از استعداد برتر و نخبگی آنان دارد و جنبه دوم، ابعاد الهی و معنوی این جوانان است که همین عامل زمینه را برای شهادت آنان آماده می‌کند.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شهادت این جوانان را، در راه خدا و زمینه‌ساز پیشرفت اسلام دانستند و تأکید کردند: با پیروزی انقلاب اسلامی از تهمت‌های بزرگی که دشمنان علیه این انقلاب مطرح می‌کردند این بود که راه علم در این کشور بسته شد، اما جوانان کشور با مجاهدت و تصرف عرصه‌های علمی و به میدان آوردن حرفِ نو و ظرفیت‌های بالای خود، این تهمت دشمن را باطل کردند.
رهبر انقلاب همچنین با حضور در منزل شهید داریوش رضایی‌نژاد با تأکید بر اینکه تلاش دشمنان برای ترور جوانان نخبه‌ی کشور، نشان‌دهنده‌ی عظمتِ کاری است که آنان انجام می‌دهند، خاطر نشان کردند: امروز پیشرفت جمهوری اسلامی مایه‌ی دلگرمی ملتهای مسلمان و جوانان کشورهای اسلامی است.
شهید مصطفی احمدی روشن از دانشمندان و نخبگان برجسته‌ی کشور هفته گذشته در اقدام تروریستی عناصر وابسته به استکبار به فیض شهادت نائل شد؛ شهید داریوش رضایی‌‌نژاد نیز مرداد ماه امسال (1390) در اقدام تروریستی دیگری به شهادت رسیده بود. 

 

منبع

و باز هم ترور دانشمندان ایرانی....

                                                                 "هوالعلیم"                 

               

 

 (عکس شهید احمدی روشن به همراه فزرند خردسالش) 

صبح امروز در حالی یک چهره علمی کشورمان و یکی از همراهانش در یک اقدام تروریستی به شهادت رسیدند که اندیشکده‌های آمریکایی دیروز از ضرورت حمله به ایران سخن گفته بودند و مقامات اسرائیلی و انگلیسی نیز پیرامون چگونگی مقابله با برنامه هسته‌ای ایران با یکدیگر در تلاویو ملاقات کردند.

 به گزارش فارس، ساعت 8:30 صبح امروز، 21 دی‌ماه، دو نفر تروریست موتورسوار در خیابان شهید گل‌نبی و روبه‌روی دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طبابایی با نزدیک شدن به خودروی پژویی با سه سرنشین که یک نفر از آنها مهندس "مصطفی احمدی روشن" دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف و معاون بازرگانی سایت نطنز بوده است؛ دو عدد بمب را به داخل خودرو پرتاب و سپس فرار می‌کنند.
 
با انفجار این بمب مهندس احمدی روشن بلافاصله به شهادت می‌رسد و دو همراه وی نیز به شدت مجروح می‌شوند.
 
از این دو تن نیز که هر دو بلافاصله به بیمارستان منتقل شدند،‌ یک تن دیگر ساعاتی بعد در بیمارستان رسالت تهران بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید. ضمن آنکه بر اساس اخبار رسیده یک عابر پیاده که در نزدیکی محل انفجار حضور داشته نیز از ناحیه دست مجروح شده است. 
ادامه مطلب ...

در بهشت زهرا(س) داد می زنم:بچه ها بلند شوید!

"هواللطیف" 

 

 

 

 

یکی از مصاحبه های منتشر شده با حاج ذبیح الله بخشی در نشریه امتداد:  

 

مصاحبه توسط:عبدالمهدی آگاه‌منش ـ محمد آفتابی

 

حاج‌آقا! از قدیم‌ها شروع کنیم، از آن زمان که انگلیسی‌ها بودند و شما هم از آن‌ها دل خوشی نداشتید و با آن‌ها مبارزه می‌کردید.

بسم الله الرحمن الرحیم. من آن موقع هفت‌ساله بودم؛ ‌یک بچه یتیم. پدرم رفت زیر ماشین انگلیسی‌ها، پایش شکست و سر همان هم از دنیا رفت. خدا مادرم را رحمت کند. کمر بست که ما چهار، پنج بچه را بزرگ کند. خواهرم آرد خمیر می‌کرد و مادرم نان را می‌زد توی تنور. موقعی که نان می‌زد توی تنور، رویش را برمی‌گرداند تا صورتش نسوزد. دیده بودم که ماشین‌های انگلیسی‌ها می‌آیند بنزین بزنند. خدا بیامرز داداشم را با خودم برده بودم آب انبار، با هم آب می‌آوردیم و به آن‌‌ها می‌فروختیم. مقداری پول جمع کردم و رفتم به مادرم دادم. یک چک زد توی گوشم و گفت: بگو ببینم این‌ها را از کجا آورده‌ای؟

گفتم: بیا ببین! آب‌فروشی کرده‌ام. «شکرالله» را هم گذاشته‌ام آن‌جا، دارد آب می‌فروشد.

مرا بوسید و گفت: خیال کردم دزدی کرده‌ای یا رفته‌ای گدایی.

گفتم: من این کارها را نمی‌کنم. وقتی می‌بینم نان می‌زنی توی تنور و به خاطر ما صورتت می‌سوزد، با خودم می‌گویم، من هم باید مثل تو باشم.

این رابطة من و مادرم بود.

یک استواری به نام «تقی فراهانی» آمد خواستگاری مادر ما و ازدواج کردند. این شد که رفتیم اهواز. با قطار رفتیم. آن موقع ایرانی‌ها را سوار واگن‌های باری می‌کردند،‌ نه مسافری. توی کشتی‌آباد اهواز خانه اجاره کردیم. پادگان انگلیسی‌ها پشت کشتی‌آباد بود. بعضی از آن‌ها نوک پوتین‌هایشان برنج داشت، توی آفتاب برق می‌زد. انگلیسی‌ها یک کوره درست کرده بودند؛ غذا که زیاد می‌آمد، می‌دادند به هندی‌ها و بقیه را با بیل می‌ریختند توی کوره. یک روز به یکی‌شان گفتم: how are you? (حالت چطوره؟)

گفت: very very good (خیلی خیلی خوب)

گفتم: من ایرانی‌ام، پدر ندارم، گرسنه هستم.

گفت: برو گم‌شو!

من هم گفتم: من گم نمی‌شوم، خودت برو گم‌شو!

با همان پوتین یک لگد به من زد. گریه‌ام گرفت. رفتم پیش امام جمعة اهواز، علم‌الهدی بزرگ. گفتم: آقا! یک انگلیسی هست، غذاها را که می‌سوزاند هیچی، به زن و بچة مردم هم نگاه چپ دارد.

گفت: جغله! جنگ است.

گفتم: من این را می‌کشم.

گفت: جغله! بیا بشین.

نشستم. یک لیوان شربت خیار با سکنجبین بهم داد که هنوز مزه‌اش توی دهانم است. گفت: می‌خواهی چه کار کنی؟

گفتم: بلدم. فیلم «توپ‌های ناوارو» را دیده‌ام و یک چیزهایی یاد گرفته‌ام. آقاسید! به جدت من این را می‌کشم.

ناهار هم همان‌جا بودم. گفتم که می‌خواهم چه کار کنم. خلاصه این‌که چند تا دینامیت گیر آوردم، زیر ماشینشان گذاشتم و فتیله را کشیدم. با یک آمریکایی سوار ماشین شدند و رفتند. گفتم: خدایا! نکند نشود؟

یک‌هو صدایی آمد و ماشین رفت هوا. دویدم خانة علم‌الهدی. گفتم: آقا من کشتم. سه نفرشان را کشتم.

دینامیت را از کجا گیر آوردید؟

آمریکایی‌ها آمده بودند لب شط. دیدم یک چیزهایی می‌بندند به شیشه و می‌اندازند توی آب، بعد می‌ترکد و ماهی می‌آید روی آب. من رفتم نزدیکشان و شیرجه زدم توی آب. ماهی گرفتم و جلویشان انداختم. خیلی خوششان آمد.

بادام‌زمینی دادند. خیلی خوشمزه بود. همین که می‌خوردم، زیر چشمی نگاهشان می‌کردم که چه جوری آن چیزها را می‌بندند. خوب که یاد گرفتم، رفتم کمکشان کردم. تندتند می‌بستم، می‌دادم به آن‌ها و می‌انداختند توی آب. شدم کارگر آن‌ها. همان موقع دو تا دینامیت و یک تکه فتیله را زیر خاک قایم کردم. بعدش رفتم آن‌ها را برداشتم و ماشین را منفجر کردم.

همان موقع‌ها کار دیگری هم کردید؟

آن موقع بچه‌های فداییان اسلام بنده را زیر نظر داشتند. آمدند و من را دیدند، تحویلم گرفتند. جربزه‌ام را که دیدند، گفتند: می‌خواهیم یک کار بزرگ انجام بدهی.

می‌خواستند چند نفری برویم و انبار آمریکایی‌ها را که نزدیک لوکوموتیوها بود، منفجر کنیم. گفتم: مثل همان زن، توی توپ‌های ناوارو؟

گفتند: آره!

تونل کندیم و جعبه‌ها را تویش گذاشتیم. گلوله‌ها پشت سر هم شلیک می‌شدند. خلاصه این‌که راه‌آهن را آتش زدیم.

غیر از خوزستان، جای دیگر هم با آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها مبارزه کردید؟

بله! از اهواز آمدیم لرستان، پلدختر. آن‌جا هم مبارزهایی بودند که با آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها می‌جنگیدند. همه هم تفنگ برنو داشتند. مدتی با آن‌ها بودم. مادرم هم مبارز بود، تفنگ داشت. می‌زدیم، گیرمان هم نمی‌آوردند، چریک بودیم دیگر. هرکاری که در سینما می‌کردند، ما هم یاد می‌گرفتیم و توی همان منطقه پیاده می‌کردیم.

ادامه مطلب ...

دیدار هیأت مذهبی دانشجویی با رهبر معظم انقلاب

"هوالخبیر" 

 

 

 

 

 زمان:شنبه 24/10/90  مصادف با اربعین حسینی 

 

جهت ثبت نام به مسئولین هیأت مذهبی در خوابگاه ها و دفاتر نهاد مراجعه فرمائید.(ظرفیت محدود)  

 

منبع

گزیده نیایش های شهید چمران

"هوالحق" 

 

 

عاشقانه با خدا....

ای خدای بزرگ ....
من فقط به خاطر این لحظه زنده ام،من همه حیات خود را گذرانده ام تا برای چنین لحظه ای آماده شوم...لحظه شهادت...


مثل آسمان...

خدایا بگذار دریا باشم...ساکن و ساکت که طوفان های سخت هم مرا به هیجان نیاورد.
قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لکه کدورتی از اعمال خلاف دیگران بر ساحتش ننشیند.
تو مرا به دست غم بسپار تا در آغوش هم، دور از انظار بیگانگان،فرو رویم...
  
 
معیار خدایی...

آفریدگارم بگذار معیاری خدایی باشم که جز خواسته تو عمل نکنم، جز به اراده تو تسلیم نشوم،
جز سوختن در راه تو پاداش نخواهم، جز غم و درد پناهگاهی نداشته باشم، جز قلب مجروح انیسی نداشته باشم... 
 
 
"یاد تو"

خدایا...
پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.

 
"دردهای خدایی"

خدایا...
تو را شکر میکنم که غم ها و درد های شخصی مراکه کثیف و کشنده بود از من گرفتی و غم ها و دردهایی خدایی دادی که زیبا و متعال بود...
ادامه مطلب ...

کریــســمــس آقا چگونه گذشت؟!!

"هوالحمید" 

 

 

 

 

 

 غلام شاه‌پسندی

دیدار ایشان با خانواده معظم شهدا از دورانی که ایشان، اوایل جنگ نمایندة امام در وزارت دفاع بود، یعنی معاون شهید «چمران» بود، شروع شد. امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع کردند و هم‌چنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانه‌شان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند.

من حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا بودم. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، لذت‌های کار ماست. بعضی‌هایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید می‌روی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچه‌شان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آن‌ها با افتخار می‌گویند، ولی ما که می‌نشینیم نگاه می‌کنیم، آن خستگی را احساس می‌کنیم.

بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازی‌آباد. چهار شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان این‌قدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت می‌کرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.

این دیدارها فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدم‌هایی که در راه خدا در کشور ما، از ادیان مختلف، کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی، مورد عنایت رهبر هستند.
***
صبح روز کریسمس، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم و می‌گوییم از هیئت آمدیم، از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم. بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس است و می‌خواهیم فیلمی از شما خانوادة شهید بگیریم.

ادامه مطلب ...