بسیج خواهران خواجه نصیرالدین طوسی

وب سایت رسمی بسیج خواهران دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی / www.basij-kntu.ir

بسیج خواهران خواجه نصیرالدین طوسی

وب سایت رسمی بسیج خواهران دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی / www.basij-kntu.ir

دیدار مردم قم با رهبر معظم انقلاب به مناسبت سالروز 19 دی

 

 

حضرت آیت الله خامنه‌ای با اشاره به ایستادگی در برابر انحراف و حضور هوشمندانه مردم فرمودند: به لطف و فضل الهی حضور مردم در انتخابات آینده مجلس به عنوان یکی از مظاهر دخالت مردم در سرنوشت کشور، حضوری پرشور و دشمن شکن خواهد بود.

دو چیزِ به هم پیوسته وجود دارد که اینها زنجیره‌هاى اقتدار ملت را تشکیل میدهد: 

 یکى تصمیم قاطع نظام مقدس جمهورى اسلامى است بر عدم انحراف، عدم تسلیم، ایستادگى کردن در مقابل زیاده‌خواهى و زورگوئى از سوى ابرقدرتها و از سوى استکبار. 

عامل دوم، حضور هوشمندانه و مصممانه‌ى مردم وفادار.

ادامه مطلب ...

کتاب «زن و بازیابی هویت حقیقی» منتشر شد

کتاب «زن و بازیابی هویت حقیقی» با بهره‌گیری از گزیده‌ی سخنرانی‌ها و پیام‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی منتشر شد.

این کتاب که همزمان با برگزاری نشست راهبردی «زن و خانواده» منتشر شده است در چهار بخش و 311 صفحه به تبیین مسائل مختلف مربوط به حوزه‌ی زنان با موضوع بازیابی هویت حقیقی و با نگاهی به شرایط موجود در جوامع مختلف، خصوصاً جوامع اسلامی و جوامع غربی پرداخته است. در بخشی از مقدمه‌ی این کتاب آمده است: «استکبار جهانی در کنار حمایت از جنبش‌های فمینیستی، القای جهانی‌سازی یعنی تبدیل همه‌ی عالم به دهکده‌ای کوچک و واحد را متمم فاعلیت خویش ساخت تا هرچه سریع‌تر بر طراحی ساختار هویتی مطلوب خویش و جهان‌شمولی تئوری‌ها و خواسته‌هایش نایل آید.»


دکتر طوبی کرمانی (عضو هیات علمی دانشگاه تهران) در مقدمه‌ی این کتاب  با برشماری برخی اقدامات آمریکا و

ادامه مطلب ...

در بهشت زهرا(س) داد می زنم:بچه ها بلند شوید!

"هواللطیف" 

 

 

 

 

یکی از مصاحبه های منتشر شده با حاج ذبیح الله بخشی در نشریه امتداد:  

 

مصاحبه توسط:عبدالمهدی آگاه‌منش ـ محمد آفتابی

 

حاج‌آقا! از قدیم‌ها شروع کنیم، از آن زمان که انگلیسی‌ها بودند و شما هم از آن‌ها دل خوشی نداشتید و با آن‌ها مبارزه می‌کردید.

بسم الله الرحمن الرحیم. من آن موقع هفت‌ساله بودم؛ ‌یک بچه یتیم. پدرم رفت زیر ماشین انگلیسی‌ها، پایش شکست و سر همان هم از دنیا رفت. خدا مادرم را رحمت کند. کمر بست که ما چهار، پنج بچه را بزرگ کند. خواهرم آرد خمیر می‌کرد و مادرم نان را می‌زد توی تنور. موقعی که نان می‌زد توی تنور، رویش را برمی‌گرداند تا صورتش نسوزد. دیده بودم که ماشین‌های انگلیسی‌ها می‌آیند بنزین بزنند. خدا بیامرز داداشم را با خودم برده بودم آب انبار، با هم آب می‌آوردیم و به آن‌‌ها می‌فروختیم. مقداری پول جمع کردم و رفتم به مادرم دادم. یک چک زد توی گوشم و گفت: بگو ببینم این‌ها را از کجا آورده‌ای؟

گفتم: بیا ببین! آب‌فروشی کرده‌ام. «شکرالله» را هم گذاشته‌ام آن‌جا، دارد آب می‌فروشد.

مرا بوسید و گفت: خیال کردم دزدی کرده‌ای یا رفته‌ای گدایی.

گفتم: من این کارها را نمی‌کنم. وقتی می‌بینم نان می‌زنی توی تنور و به خاطر ما صورتت می‌سوزد، با خودم می‌گویم، من هم باید مثل تو باشم.

این رابطة من و مادرم بود.

یک استواری به نام «تقی فراهانی» آمد خواستگاری مادر ما و ازدواج کردند. این شد که رفتیم اهواز. با قطار رفتیم. آن موقع ایرانی‌ها را سوار واگن‌های باری می‌کردند،‌ نه مسافری. توی کشتی‌آباد اهواز خانه اجاره کردیم. پادگان انگلیسی‌ها پشت کشتی‌آباد بود. بعضی از آن‌ها نوک پوتین‌هایشان برنج داشت، توی آفتاب برق می‌زد. انگلیسی‌ها یک کوره درست کرده بودند؛ غذا که زیاد می‌آمد، می‌دادند به هندی‌ها و بقیه را با بیل می‌ریختند توی کوره. یک روز به یکی‌شان گفتم: how are you? (حالت چطوره؟)

گفت: very very good (خیلی خیلی خوب)

گفتم: من ایرانی‌ام، پدر ندارم، گرسنه هستم.

گفت: برو گم‌شو!

من هم گفتم: من گم نمی‌شوم، خودت برو گم‌شو!

با همان پوتین یک لگد به من زد. گریه‌ام گرفت. رفتم پیش امام جمعة اهواز، علم‌الهدی بزرگ. گفتم: آقا! یک انگلیسی هست، غذاها را که می‌سوزاند هیچی، به زن و بچة مردم هم نگاه چپ دارد.

گفت: جغله! جنگ است.

گفتم: من این را می‌کشم.

گفت: جغله! بیا بشین.

نشستم. یک لیوان شربت خیار با سکنجبین بهم داد که هنوز مزه‌اش توی دهانم است. گفت: می‌خواهی چه کار کنی؟

گفتم: بلدم. فیلم «توپ‌های ناوارو» را دیده‌ام و یک چیزهایی یاد گرفته‌ام. آقاسید! به جدت من این را می‌کشم.

ناهار هم همان‌جا بودم. گفتم که می‌خواهم چه کار کنم. خلاصه این‌که چند تا دینامیت گیر آوردم، زیر ماشینشان گذاشتم و فتیله را کشیدم. با یک آمریکایی سوار ماشین شدند و رفتند. گفتم: خدایا! نکند نشود؟

یک‌هو صدایی آمد و ماشین رفت هوا. دویدم خانة علم‌الهدی. گفتم: آقا من کشتم. سه نفرشان را کشتم.

دینامیت را از کجا گیر آوردید؟

آمریکایی‌ها آمده بودند لب شط. دیدم یک چیزهایی می‌بندند به شیشه و می‌اندازند توی آب، بعد می‌ترکد و ماهی می‌آید روی آب. من رفتم نزدیکشان و شیرجه زدم توی آب. ماهی گرفتم و جلویشان انداختم. خیلی خوششان آمد.

بادام‌زمینی دادند. خیلی خوشمزه بود. همین که می‌خوردم، زیر چشمی نگاهشان می‌کردم که چه جوری آن چیزها را می‌بندند. خوب که یاد گرفتم، رفتم کمکشان کردم. تندتند می‌بستم، می‌دادم به آن‌ها و می‌انداختند توی آب. شدم کارگر آن‌ها. همان موقع دو تا دینامیت و یک تکه فتیله را زیر خاک قایم کردم. بعدش رفتم آن‌ها را برداشتم و ماشین را منفجر کردم.

همان موقع‌ها کار دیگری هم کردید؟

آن موقع بچه‌های فداییان اسلام بنده را زیر نظر داشتند. آمدند و من را دیدند، تحویلم گرفتند. جربزه‌ام را که دیدند، گفتند: می‌خواهیم یک کار بزرگ انجام بدهی.

می‌خواستند چند نفری برویم و انبار آمریکایی‌ها را که نزدیک لوکوموتیوها بود، منفجر کنیم. گفتم: مثل همان زن، توی توپ‌های ناوارو؟

گفتند: آره!

تونل کندیم و جعبه‌ها را تویش گذاشتیم. گلوله‌ها پشت سر هم شلیک می‌شدند. خلاصه این‌که راه‌آهن را آتش زدیم.

غیر از خوزستان، جای دیگر هم با آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها مبارزه کردید؟

بله! از اهواز آمدیم لرستان، پلدختر. آن‌جا هم مبارزهایی بودند که با آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها می‌جنگیدند. همه هم تفنگ برنو داشتند. مدتی با آن‌ها بودم. مادرم هم مبارز بود، تفنگ داشت. می‌زدیم، گیرمان هم نمی‌آوردند، چریک بودیم دیگر. هرکاری که در سینما می‌کردند، ما هم یاد می‌گرفتیم و توی همان منطقه پیاده می‌کردیم.

ادامه مطلب ...

پیام تسلیت در پی درگذشت حاج ذبیح‌الله بخشی

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی، درگذشت حاج ذبیح‌الله بخشی، پیر دلاور جبهه‌های جهاد را تسلیت گفتند و پاداش صبر و ثبات را برای ایشان از خداوند متعال مسألت کردند.

متن پیام به این شرح است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم
درگذشت پیر دلاور جبهه‌های جهاد، پدر دو شهید و همرزم و همراه هزاران شهید، مرحوم حاج ذبیح‌الله بخشی را به همه‌ی مجاهدان راه حق و به خانواده‌ی محترم آن مرحوم تسلیت می‌گویم و علو درجات و پاداش صبر و ثبات را برای ایشان از خداوند متعال مسألت می‌نمایم.
سیدعلی خامنه‌ای

15 دی 1390


صوت: ماشاالله؛ حزب الله


بیانات در سومین نشست اندیشه‌هاى راهبردى‌


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌اللّهمّ سدّد السنتنا بالصّواب و الحکمة
خوشامد عرض میکنم به همه‌ى برادران و خواهران، و تشکر میکنم از شرکت حضار محترم در این کار دسته‌جمعىِ بسیار بااهمیت. همچنین تشکر ویژه‌اى دارم از سخنرانان و سخنگویان؛ چه آنهائى که مطالبى را عرضه کردند، چه آنهائى که اعتراضاتى را بیان کردند. از رئیس و مدیر برنامه، جناب آقاى دکتر واعظزاده هم صمیمانه تشکر میکنم؛ هم به خاطر اداره‌ى خوب این جلسه، و هم بیشتر به خاطر تمهید و سازماندهى اساسى‌اى که براى شکل و محتواى این جلسه، ایشان به کمک یک جمعى در طول چند ماه انجام دادند.

 هدف از این جلسه و این نشستها، تبادل نظر عالمانه با جمعهاى نخبگانى است درباره‌ى مسائل اساسى کشور. اگر گفته میشود اندیشه‌هاى راهبردى، بله، در واقع سعى بر این است که به یک اندیشه برسیم؛ منتها میتوان تقسیم کرد، تنویع کرد؛ اندیشه در باب عدالت، اندیشه در باب زن و خانواده؛ بعد فهرست طولانى‌اى داریم در حدود بیست و چند موضوع، که هر کدام از اینها عنوان اندیشه رویش دارد؛ اندیشه‌ها به این لحاظ است؛ والّا بنا بر این است که این جمع نخبگانى با زایش فکرى و معنوى و کمکى که به اسلام و نظام جمهورى اسلامى خواهند کرد، ان‌شاءالله در هر زمینه‌اى به یک نظر واحد و یک اندیشه‌ى واحد برسیم.

 البته در این جلسات، غرض این نیست که

ادامه مطلب ...

*** قسمتی از وصیتنامه سردار شهید نور علی شوشتری ***

...دیروز از هر چه بود گذشتیم،امروز از هر چه بودیم

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز ...!!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود...

آنجا(جبهه)بوی ایمان میداد و این جا ایمانمان بو !! می دهد!!...

آنجا درب اطاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازآن توست

الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید

الهی : نصیرمان باش، تا بصیر گردیم .

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم...