در دهه ۶۰ شمسی پس از پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات خیبر ، در اورشلیم کنفرانسی توسط صهیونیستها برگزار شد. موضوع بحث در این کنفرانس بازشناسی هویت شیعه و سخنران، فرانسیس فوکویاما بود. وی بیان می کند که شیعه پرنده ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیررس ما است. شیعه پرنده ای است که دو بال دارد ، یک بال ســـــــبز و یک بال سرخ.
بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالت خواهی اوست. چون شیعه در انتظار عدالت به سر می برد. شیعه امیدوار است و انسان امیدوار شکست ناپذیر است. ( ببینید چقدر قوی و فلسفی استدلال می کند (. او می گوید شما نمیتوانید انسانهایی را تسخیر کنید که این انسانها بر این باورند که یک کسی خواهد آمد که علیرغم فراگیری ظلم و جور ، جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. بر مبنای نظریه فوکویاما ، بال سبز شیعه همان فلسفه انتظار یا عدالت خواهی است.
بال سرخ شیعه ، شهادت طلبی است که شهادت طلبی ریشه در کربلا و عاشورای حسینی دارد که این مسأله شیعه را فناناپذیر کرده است. شیعه بر این اعتقاد است که در میدان نبر چه بکشد و چه کشته شود در هر دو صورت رستگار خواهد شد. کشته های شیعه، شهید نامیده می شوند و در زمره بالاترین انسان ها قرار خواهند گرفت. شیعه بر این اعتقاد است که این بدن امانت الهی است لذا در پارادایم معامله با خدا قرار گرفته، خدا به عنوان مشتری و خریدار و در ازای آن بهشت را وعده داده است. به همین دلیل است که شیعه با آغوش باز به استقبال شهادت می رود. وی اشاره می کند که قدرت شیعه با شهادت ، دو چندان می شود. شیعه تنها عنصری است که هر چه آن را از بین ببرند، بیشتر می شود.
شیعه با این دو بال ، افق پروازش خیلی بالاست و تیرهای زهرآگین سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و اخلاقی و نظامی به آن نمی رسد. اما آن نقطه ای که در آموزه های شیعی بسیار اهمیت دارد ، ولایت پذیری شیعه است. شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت فقیه است و نظریه ولایت فقیه برتر از نظریه نخبگان افلاطونی است. او معتقد است که ولایت پذیری شیعه او را تهدید ناپذیر کرده است.
فوکویاما پس از کنفرانس
اورشلیم ، یک مهندسی معکوس برای شیعه و یک مهندسی درست برای خودشان می نویسد.
مهندسی
معکوس برای شیعه این بود که ابتدا ولایت فقیه را بزنند. در حادثه عاشورا نقطه عطف
عملکرد دشمن در از بین بردن ولایت بوده است. انسانی که امام خود را گم کرده باشد،
شهادتش می شود حمله انتحاری و انتظارش، وقت تلف کردن. لذا با این توصیف اگر چه در
عاشورا بال سرخ شهادت طلبی یاران امام پر رنگ جلوه می نماید اما به دلیل تاثی
گرفتن از ولایت امام زمان خویش می باشد، بصیرت عنصری است که این امر را محقق می
سازد. بر این اساس فوکویاما تحلیل می کند که تا ولایت فقیه را نزنید نمی توانید به
ساحت مقدس مهدی موعود ( عج ) تجاوز کنید. لذا اگر مشاهده می
کنید که امروز بعضی از سیاستمداران در جمهوری اسلامی مطرح می کنند که ولی فقیه
انتخابی است نه انتصابی ، و می گویند که ولی فقیه باید به صورت شورایی اداره شود
یا با رأی مردم و به رأی مستقیم مردم قرار بگیرد ، ناشی از این است که باید ولایت
فقیه زده شود…
این راه معرفت و عشق و ولایت را،حسین(ع) با "سر" رفته است،تو چگونه می خواهی
با غرور و بی اعتنایی و با خور و خواب و ولنگاری به انجام برسانی؟!
خدایی که عشق مقدس او حسین(ع)،با هر تنفس و دم زدن،فواره های خونش،
از زیر حلقه های زره اش به آسمان سر میکشید،چگونه از من،که نور چشم شیطانم
و همراه فواره های عُجب و غرور،پذیرایی می کند؟و چگونه مرا به ضیافت خویش می خواند؟!...
"الهی قدر تکرر وقوفی لضیافتک فلا تحرمنی ما وعدت المتعرضین لمسالتک"(1)
خدایا!من برای ضیافت و مهمانی تو مکرر ایستاده ام؛تو محرومم مخواه که تو متعرض سوال و
طلب را محروم نمی کنی....(عین.صاد)
بر مشامم بوی اسپند محرم می رسد...
1.مفاتیح الجنان،دعای بعد از زیارت امام رضا(ع)
در قسمت اول گزارش خواندیم که خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» به میان دانشجویان خوابگاه دخترانه دانشگاه خواجه نصیر الدین طوسی رفته و گفت و شنود صمیمانهای با دانشجویان ساکن آن خوابگاه داشته است.
دانشجویان از مشکلات عمیقی چون «تفاوت نگاه و عملکرد عقیدتی» میگویند تا گم شدن کفشهایشان، از خیابان ناامن خوابگاه میگویند تا بیمار روانیِ در کمین آنها و... در ادامه قسمت دوم این گفت و شنود را میخوانیم.
از دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر میخواهم از بحث مشکلات صنفی خوابگاه فاصله بگیرند و از مشکلات فرهنگی اجتماعی یک دختر دانشجوی غیر بومی بگویند؟
هر کدام از دانشجویان نظری میدهد و جمع بندی آن برای من و مخاطب سخت میشود از آنها میخواهم تک تک از تجربیات خود و دوستانشان بیان کنند.
خلاء عاطفی؛ آغاز زنگ خطر!
در جمع، همه اولویت حرف زدن را به دانشجوی سال آخری میدهند که او قدری حرفش را مزمزه میکند و میگوید: متأسفانه دانشجویان دختر غیربومی دچار مشکلات عدیدهای میشوند؛ ببینید وقتی دختران از کانونِ خانواده جدا میشوند و به شهر دیگری میآیند به شدت دچار خلاء عاطفی میشوند، این خلاء روز به روز بیشتر میشود تا جایی که خواسته و ناخواسته فرد بدنبال راهی برای پر کردن این خلاء میگردد و این «آغاز زنگ خطر» برای دختران است!
برخی افراد در این برهه زمانی از نظر احساسی شکننده و زود باور میشوند، برای همین به راحتی پذیرای ارتباط با جنسِ مخالف میشوند، حال چه در محیط دانشگاه و چه بیرون از محیط دانشگاه!
دانشجوی دیگر در حالی که سرش را به علامت تأسف تکان میدهد، میگوید: آفت عفت دانشجویان دختر از نظر من اردوهای مختلط در دانشگاهها است! این اردوها زیر نظر انجمنهای علمی دانشگاه است و دانشگاه نظارت کمی بر برخی از این انجمنها یا اردوهای مختلط دارد.
در بسیاری از این اردوها تنها نکتهای که دیده نمیشود مسائل علمی است و من خیلی از همکلاسیهایم رو میبینم که خلاء عاطفی خود را با دوستی در این اردوها و وقت گذرانی در مهمانیهایی که به اصطلاح «پارتی» معروف است، پر میکنند.
دانشجوی رشته برق که تاکنون ساکت بود با کمی تأمل اضافه میکند، درست است که تربیت خانواده نقش بسزایی در آینده فرزندان ایفا میکند، اما نکتهای که دختر و پسر هم ندارد و باعث ناهنجاری در بین دانشجویان میشود این است که دانشجویان، بخصوص دانشجویان دانشگاههای برتر تهران با خود این اندیشه را دارند که من بعد از تلاش فراوان و خط قرمز کشیدن بر بسیاری از خوشیها رتبه خوبی کسب کردهام و الان که قبول شدم و آیندهام تضمین است، پس زمان تفریح فرا رسیده است! حال اگر دانشگاه یا خوابگاه برنامه تفریحی سالم ترتیب ندهد، دانشجو برای تامین این حسش بدنبال تفریحات ناسالم که ته آن نامعلوم است میرود!
دانشجوی کردستانی با هیجان فراوان میگوید: کاش دست هیچ دانشجویی به فیس بوک، وایبر و واتس آپ و... نرسد. شما نمیدانید دانشجویی که وقت آزاد دارد در خوابگاه تفریحی جز رفتن به این گونه شبکههای اجتماعی ندارد! متاسفانه من شاهد هستم بسیاری از همکلاسیهای خودم از طریق این شبکهها به بیراهه کشیده شدند. درست است کسی که با خانوادهاش زندگی میکند هم ممکن است درگیر این شبکههای اجتماعی شود اما شاید درصدش پایینتر باشد.
فاطمه نیز میگوید ما همیشه دانشجویان را به دو بخش مذهبی و غیر مذهبی تقسیم میکنیم، اما غافل هستیم که قشر عظیمی از دانشجویان را قشر خاکستری تشکیل میدهد! که در ظاهر ممکن است خنثی باشند و به طرف چپ و راستی تعلق نداشته باشند، اما همین خنثی بودن یعنی مستعد پذیرش هر گرایشی هستند!
این دانشجو با اندکی فکر حرفش را ادامه میدهد؛ یکی از بزرگترین معظلات فرهنگی و اجتماعی که گیریبان گیر دختران دانشجو خوابگاهی میباشد، تأثیر پذیری بسیار بالای دختران از یکدیگر است؛ بخصوص ترم اول!
مثلاً دانشجو اگر هم اتاقیاش مذهبی باشد او نیز تمایلات مذهبی پیدا میکند، اما وای به روزی که هم اتاقیهایش از قشر مورد دار جامعه دانشگاهی باشند!
از دانشجویان دختر غیر بومی دانشگاه خواجه نصیر میخواهم برای بهتر شدن وضع فرهنگی و اجتماعی خوابگاهها هر کدام نظری دهند.
دانشجویی ملقب به سال آخری قند را در دهانش مزه مزه میکند و با مکثی طولانی میگوید: دختران به دلیل طبع لطیفی که دارند خیلی به خانواده وابسته هستند و زمانی که جدا میشوند بسیار آسیب پذیرمی باشند، بازه یک ماه اول جدایی بسیار اهمیت دارد و خانواده باید نظارت و محبت خود را بیشتر کند و بخصوص پدر و برادر!
البته این نظارت نباید به شکل افراطی باشد، مثلاً من درست خاطرم است که یکی از دوستان به مناسب تولدش ما را دعوت کرد به یک رستوران، در فضای کاملاً سالم داشتیم تفریح میکردیم، اما یکی از بچهها از ترس خانوادهاش که نگفته بود بیرون است جرأت جواب دادن به تلفن آنها را نداشت!
دانشجویی که از آغاز گفتگو بسیار سنجیده و شمرده سخن میگفت، رشته کلام را دست گرفت و گفت: از مسئولین خوابگاه عاجزانه تقاضا دارم با توجه بهشناختی که از دانشجویان دارند آنها را هم اتاقی کنند و جریان قشر خاکستری را در نظر بگیرند! در واقع سعی شود دانشجویان با عقاید مذهبی و آداب فرهنگی مشابه را هم اتاقی کنند.
دانشجویی دیگر اضافه میکند، کاش دانشگاه یا خوابگاه در ابتدای امر جلسهای توجیهی برای دختران در ارتباط با زندگی دانشجویی، خطرات آن و یا حتی اینکه زندگی در تهران پختگیهای لازم دارد برگزار کنند؛ اسم دختری را میآورد و همگی از یاد آوری خاطره میخندند و اینگونه تعریف میکند: یکی از بچهها انقدر خودش خوب و ساده بود که فکر میکرد همه همانند او هستند! یک شب زمانی که از منزل خالهاش به سمت خوابگاه میآمد چون باران بود و تاکسی هم کم بود خودروی شخصی که با اهداف شوم جلویِ پایش ترمز کرد و دوست ما به تصور اینکه قصد خیر دارد میخواست سوار شود و مدام بیان میکرد خدا خیرت دهد! خدا رحم کرد و به موقع متوجه جریان شد! ما وقتی پرسیدیم چرا خواستی سوار شوی، گفت: چون راننده ریش داشت! فکر کردم آدم خوبی است!
و اما روی دیگر سکه!
داشتم با خودم فکر میکردم آیا واقعاً زندگی در خوابگاه تماماً مشکل است و هیچ نکتهٔ مثبت فرهنگی واجتماعی زندگی دانشجویی و زندگی خوابگاهی ندارد؟ تصمیم گرفتم از بچهها بپرسم که جواب دادند:
این گونه نیست؛ مثلاً خوابگاه اردوهای بسیار سالم و کم هزینه ایی برای دانشجویان برگزار میکند که بسیار برای تنوع روحیه دانشجویان مناسب است و ما با مکانهای مذهبی و سیاحتی گوناگونی آشنا میشویم.
و یا خوابگاه دورهها یا کلاسهای با عناوین فرهنگی بسیار خوبی برگزار میکند که برای دختران بسیار مناسب است، اما خوب برای بهتر شدن آن نکاتی وجود دارد. اینکه موضوع به دقت انتخاب شود، سخنران کسل کننده نباشد، ساعت برگزاری مناسب باشد، بجای نماز خانه خوابگاه از دانشکده استفاده کند و تبلیغات مناسب انجام شود.
درست است قدری زندگی با افرادی که از نظر قومی و فرهنگی متفاوت هستند سخت میباشد اما باید این نکته را هم از قلم نداخت که در تمام این سختیها شما با فرهنگها و قومیتهای گوناگون آشنا میشوی و دوستان فراوانی از نقاط مختلف کشور پیدا میکنی که این خود مزیت بزرگی است.
در کل اگر کسی درست و صحیح زندگی دانشجویی تجربه کند، میتواند خود را از نظر اجتماعی و فرهنگی بسیار غنی کند.
از دانشجویان میخواهم حرف پایانی خود را بیان کنند؛ حق را به سال آخری میدهند که او نیز میگوید: بزرگترین تقاضای دانشجویان دختر خوابگاه اندیشه دانشگاه خواجه نصیر طوسی در این است که برای آمد و شد به دانشگاه برای آنان سرویس بگیرند تا از خطرهای احتمالی کاسته شود، ما بسیار مورد داشتیم دانشجویان در روزهای اول رفتن به دانشگاه گم شدند!
از مسئولین وزارت علوم میخواهیم برای آمایشی شدن رشتههای دانشگاهی فکری کنند. از دختران دانشجو میخواهیم از خانواده و شهرشان جدا نشوند.
از دانشجویان بخاطر ترتیب این گفت و شنود دانشجویی تشکر و خداحافظی میکنم و در راه بازگشت با خود میاندیشم چه خانوادههای که الان دل نگران دخترانشان هستند!
***پایان قمست دوم
به خیابان شهید مطهری که رسیدم به ساعتم نگاه کردم، نیم ساعت وقت داشتم، خیلی سعی کردم تا به موقع سر قرار حاضر شوم؛ برای هماهنگ کردن این گفت و شنود دانشجویی خیلی تلاش کرده بودم.کوچه مورد نظر را پیدا میکنم، اما، سربالایی خیابان زیاد بود و از کوهنوردی چیزی کم نداشت، یا علی گفتم و رفتم بالا. بالاخره از اون خیابون وحشتناک عبورکردم و به خیابان دیگری رسیدم آنرا نیز طی کردم و بعد وارد یه بن بست شدم که انتهای آن یه ساختمان تقریباً فرسوده و سفید رنگ بود، بدون هیج تابلویی که قید شود خوابگاه دخترانه دانشگاه خواجه نصیر الدین طوسی!
جلوی ساختمان یک پنجره کوچک است، نگاه میکنم مردی به نسبت بد اخلاق با کمی کم شنوایی نشسته بود، میگویم مهمان یکی از دانشجویان هستم، کارت شناسایی از من میگیرد و فرم پذیرش و نهایتا از هفت خان رستم رد میشوم و در را برایم باز میکند.
از ورودی که وارد میشوم، محوطهای است که دور تا دور آن پردههای ضخیم کشیدهاند، به محوطه حیاط وارد میشوم پر است از بند های آپارتمانی که احتمالا دخترا لباس هایشان را آنجا خشک می کنند و قسمت دیگر حیاط وسایل ورزشی دیده می شود و درست روبروی سالن ورزش، نمازخانه قرار دارد.
با یه محاسبه ساده متوجه شدم ساختمان 4 طبقه دارد و در واقع 8 نیم طبقه که در هر نیم طبقه دو واحد وجود دارد. خوابگاه آسانسور دارد، اما ترجیح میدم از پله استفاده کنم، راه پله آنقدر تنگ و فرسوده است که حکایت از غیر استاندارد بودن ساختمان دارد.
در نیم طبقه اول درِ بسته ای توجهم رو جلب می کنه روی درب تکه کاغذی چسبانده اند؛ «بوفه»! اما به نظر میرسد ماههاست این درب باز نشده و متروکه است! میگذرم و به نیم طبقه بعدی میرسم نماز خانه و سالن مطالعه، در سالن را باز می کنم، سالن بزرگ و به نسبت تمیز با میز و صندلی های تک نفره که چند نفری داشتند مطالعه می کردند. در حالی که درب رو می بندم با خودم فکر می کنم واقعاُ این سالن گنجایش دانشجویان را در زمان امتحانات دارد!
به واحد مورد نظر رسیدم، در باز است، کمی مکث می کنم تا ورودم را اعلام کنم دخترهای کنجکاو از هر سمتی نگاه می کنند تا ببینند این تازه وارد کیست!
کفشم رو روی گنجه مخصوص کفش می گذارم که عمدتاً خالی است زیرا کفش ها در کف راهرو ولو هستند!
مورد استقبال دوستان که با آنها وعده داشتم، قرار می گیرم، وارد واحد می شوم یک سالن تقریبا 12 متری که میز غذا خوری در وسط سالن خود نمایی می کرد. سمت چپ آشپزخانه قرار دارد و انتهای سالن 3 اتاق واقع است که هر اتاق 4 و 6 و 8 نفر را در خود جای داده است.
دوستانم من رو به اتاق خودشون دعوت می کنند و با چای پذیرای من هستند، قلم و کاغذ را در میاورم، رکوردرم را روشن می کنم، بسم الله می گویم و از دخترا می خواهم خود را معرفی کنند و اگر تمایلی به ذکر نام ندارند، سن، شهر و رشته خودشون رو بگن.
نرجس.م هستم 20 ساله از کردستان، سارا.خ هستم 24 ساله از قم سال آخر مهندسی برق، فاطمه. د 23 سال دارم از خوزستان، مریم. ر 22 ساله مهندسی مکانیک از گیلان هستم.
بعد از مختصری آشنایی از دانشجویان می خواهم از زمانی که فهمیدند تهران قبول شدند بگویند و البته واکنش خانواده ها.
مادرم که رفت؛ من بغض کردم
نرجس می گویید: خوشحال شدم، خیلی زیاد! می خواستم به تهران بیام، رشته مورد علاقه ام و یک دانشگاه خوب، خانواده ام لبخند داشتند، اما در دل آنها چه می گذشت نمی دانم!
اما چند روزی بود که یه احساس جدید مهمان دلم شده بود، روز به روز که به تهران آمدنم و بستن چمدان و جدا شدن از خانواده نزدیکتر می شدم این مهمان ناخوانده در دلم بیشتر جا باز می کرد، استرس بود، دلتنگی بود، ترس از فضای نا شناخته بود، ترس از آدمهای جدید بود، جواب تمام سوالای من یک نمی دانم بزرگ بود!
چمدونم رو بستم و با مادرم راهی تهران شدم، ثبت نام کردم و خوابگاه را گرفتم، گرفتن خوابگاه زیاد سخت نبود، آن شب مادرم رفت و من بغضم گرفت! احساس کردم خالی شدم! فقط حس گریه داشتم! از حال روز مادرم دیگه نپرسین!
اما مریم و فاطمه نقطه نظر متفاوتی داشتند و می گویند: ما همیشه تمایل به استقلال داشتیم و از سال های قبل چون به این موضوع فکر کرده بودیم و به خانواده ها این آمادگی را داده بودیم؛ الان موضوع خاصی برای گفتن نداریم!
سارا می گویید: من چون از قم میام زیاد احساس ترس و جدایی ندارم، چون بُعد مسافت کوتاه است و مرتباً به خانواده و شهرم سر میزنم.
باغ حرم تو گلشن رضوان است
قم،جلوه ای از تجلی ایمان است
بینِ حرم تو و امام هشتم
بین الحرمین کشور ایران است
میلاد کریمه اهل بیت(علیهم السلام) و روز دختر مبارک